«جمال جمالو»ی معروف در فیلم هندی «حیوان» ما را به خانه او کشاند. شاید پیش از محبوبیت ترانه «ای سیاه زنگی» در هند به واسطه یک فیلم، هیچکدام از ما یادمان به «ابراهیم شهدوستی» نبود. حالا ترانه او در یک فیلم هندی سروصدا به پا کرده و بسیاری در دنیا با این ترانه ویدئو گرفته و در فضای مجازی منتشر کردهاند. ترانهای که بسیاری نام خالقش را نمیدانستند و حتی آن را به دیگران نسبت میدادند. هرمزگانیها اما خوب این ترانه را میشناختند. «ای سیاه زنگی» اثر کسی بود که «توی بندبند مغون» را هم از او شنیده بودیم. به سراغ ابراهیم شهدوستی رفتیم تا از حال و روز او بپرسیم.
زیرِ گارُم زنگی
در را به رویمان باز کرد و با گشادهرویی از ما استقبال کرد. وارد حیاط شدیم. یک درخت «گارُم زنگی» در گوشهی حیاط با عظمتی که داشت نظرمان را به خود جلب کرد؛ زیر درخت، همانجایی بود که برای گفتوگو با شهدوستی انتخاب کردیم. کمی با او صحبت کردیم. درمورد ترانهها پرسیدیم. گفت: «باور میکنید بعضی ترانهها را حفظ نیستم؟». از «نیما» (پسرش) خواست تا دفتر ترانهها و کتابش (همان کتاب «زندگی کوه بلندن») را بیاورد. دوربین آماده بود. سه، دو، یک، حرکت.
«ای سیاه زنگی، دلُم مکن خون»
«از کلاس ششم به شعر و شاعری علاقهمند شدم. از همان زمان که تابستانها بیشتر به میناب میرفتیم و در نخلستانها بودیم. کتاب خواندن و شعر خواندن خیلی به من کمک کرد». او از شاعرانی که آثارشان را میخواند به «احمد شاملو»، «حسن کرمی» و «ابراهیم منصفی» اشاره کرد. درمورد ترانه «ای سیاه زنگی» هم گفت: «سال های ۴۹-۵۰ بود که من این ترانه را برای یک نمایشنامه ساختم. متاسفانه نمایش اجرا نشد. به این دلیل که تعدادی از افرادی که در نمایش بازی میکردند دیگر برای بازی نیامدند. هم نمایشنامه و هم شعر را خودم نوشته بودم». او در جواب اینکه موضوع نمایشنامه چه بود، گفت: «تحت تاثیر زمانهایی که به سیاهان ظلم میشده و ارزشی برای آنها قائل نبودند، این ترانه را گفتم که نگویند کسی که سیاه است دیگر باید طرد شود. نباید به رنگ پوست اهمیت دهند. در وهله اول انسانیت مهم است. کسانی بودند که در دوران قدیم سوءاستفادهگر بودند و از کسانی که رنگ پوستشان سیاه بود، بردگی میکشیدند و در حقشان ظلم میکردند. داستان این است که یک بچه سیاهپوست نوکر یک خانواده است و خیلی او را اذیت میکنند. دیگر از پس آنها برمیآید و بیخیال میشود و میرود. ما هم نمیدانیم الان کجاست». این اثر اولین بار توسط گروه «لیوا» خوانده شد. «ما برای اولین بار آن را در تلویزیون خلیج فارس ضبط کردیم. فکر میکنم در سالهای ۵۰ و خردهای بود. بعد از چندمدت، ۳-۲ ماهی رفتیم شیراز که ما را دعوت کردند و آنجا هم آهنگ را ضبط کردیم». او گفت که بعد از آن در فرودگاه و هتل گامبرون برای امرار معاش کار میکرده و در جای دیگری از صحبتهایش به کار روی دریا هم اشاره کرد.
تغییرات نامطلوب
ترانه «ای سیاه زنگی» از هرمزگان خارج شده و به استانها و شهرهای دیگری هم راه پیدا میکند. پیش از انقلاب هم توسط گروه کر ملی بازخوانی شد و خوانندگان دیگری هم تلاش کردند با بازخوانی آن، در گمنانی ابراهیم شهدوستی، شهرتی برای خود دست و پا کنند. «خوششان آمده، وقتی ترانه پخش شده گوش دادند و هرکسی خوانده. سمت آبادان یک مدل خواندند. تهرانیها یک مدل دیگر خواندند. ما گفتیم ای بابا اصلش اینه. بهمان گفتند کلمههای بندری برای ما سخت است و مجبوریم کلمه را تغییر دهیم و چیز دیگری بخوانیم. من گفتم هرجور راحتید. هرجور خودتان دوست دارید ولی خواهش میکنم که زیاد آهنگ را تغییر ندهید. من در تلویزیون آبادان هم صحبت کردم. گفتم باباجان من زحمت کشیدم. این شوخی نیست. از هرکسی که شاعر یا آهنگساز است بپرسید. پدر آدم درمیآید تا یک ترانه را درست کند و شکلش دهد. بعد یک نفر میآید راحت این را عوض میکند، آن را عوض میکند و آهنگ را تبدیل به یک چیز دیگر میکند و بعد با همین اسم میخواند». از بازگویی این موضوع هم خیلی عصبانی و ناراحت به نظر میرسد. «بهش میگیم چرا این کار رو کردی؟ میگه نه اینجوری بهتره. چی بهتره؟ ذهن تو میگه این بهتره یا من که زحمت کشیدم؟ کلا این ترانه باید به این شکل باشد. تو چرا آن را عوض میکنی؟».
ارج نهادن به گویش بندری
استفاده از کلمات اصیل بندری که شاید امروز برخی از آنها به گوش نسل جدید آشنا نباشد، از خصوصیات ترانههای شهدوستی است. «من سعی میکنم کلمات اصیل بندری را در شعر بگنجانم. کلمههای امروزه به درد نمیخورند. من بیشتر روی این مسئله تاکید داشتم تا ابراهیم منصفی. حتی آقای منصفی هم میگفت نه ولی من گفتم باید این کلمات باشند. اگر نباشند این کلمهها فراموش میشوند و از بین میروند. ما شاعریم، خوانندهایم، هر چه هستیم، وظیفه انسانیمان است که این کلمات را حفظ کنیم و به نسلهای بعدی انتقال دهیم. اینها کلمات قدیمی است. بچههای امروز خیلی از این کلمات را نمیدانند. به خاطر اینکه خیلی از گویشهای قدیمی ازبینرفته است. اگر پدر و مادر با بچه بندری صحبت کند، بچه دیگر فراموش نمیکند».
نخلستانهای میناب
«توی بندبند مغون» از دیگر ترانههای ابراهیم شهدوستی است که بسیاری آن را شنیدهاند و به جانشان نشستهاست؛ ترانهای از نخلستانهای میناب. «ترانه «توی بند بند مغون» را به دلیل اینکه در میناب درخت خرما داشتم، گفتم. در دوره جوانی، کلاس پنجم یا ششم که بودم تابستانها که مدرسه تعطیل میشد به میناب میرفتیم. میرفتیم که خرما جمع کنیم. این همیشه در ذهن من بود تا زمانی که این کار را نمیکردیم. فکر کردم که یک شعر برای کسانی که این قدر زحمت میکشند بنویسم. کسانی که راحت نشستهاند خرما میخورند بدانند این افراد چه زحمتی میکشند. آمدم این شعر را گفتم. بعد آهنگ رویش گذاشتم و خواندم. آن زمان ما لباس زیادی تنمان نبود و اکثرا لخت بودیم و یک زیرپوش میپوشیدیم. وقتی زیر درختان، خرما جمع میکردیم و این خرماها در زنبیل بودند، روی سرمان که میگذاشتیم، شیره خرما روی بدنمان میچکید». این ترانه را بهصورت زنده، در خانه او شنیدیم.
ترانههایی که از یاد میروند
«خیلی از ترانههایم خوانده و اجرا نشده یا خیلیها نشنیدهاند». این موضوع برایش تاسفبرانگیز بود. «۴۰ سال است که راکد ماندهایم. چرا نمیتوانید برنامهریزی کنید که ما این آهنگها را بخوانیم و به گوش مردم برسانیم. من ترانههایی دارم که وقتی دوستانم پیشم میآیند و میخوانم میگویند ابراهیم ما این آهنگ را نشنیدهایم. میگویم برای اینکه خوانده نشده، شما نشنیدهاید. مثلا سیاه زنگی را همه شنیدهاند. حتی بچههای کوچک هم میدانند و بقیه ترانهها خواندهنشده است».
باز هم به تغییر ترانههایش توسط برخی خوانندهها اشاره کرد و گفت: «آن کسی که ترانه من را خوانده و پولش را به جیب زده، باید بفهمد که من چطور زندگی میکنم. حداقل بیاید یک سر به من بزند. من نه از نظر مادیات چیزی میخواهم نه میخواهم درجهای به من بدهند. آن کسی که مرا میشناسد، میشناسد. برای من کافی است. مردحسابی بیا ببین زندگی من چطوری است بعد برو ترانهام را بخوان و پول به جیب بزن. میروی کنسرت میگذاری و خداتومان پول میگیری ولی اصلا به فکر من نیستی. ۱۰تا از آهنگهای من را هم میخوانی. این آهنگها را از کجا آوردی؟ با اجازه کی میخوانی؟ میگویم ببین من خیلی انسانم که یقهتان را نمیگیرم و شکایت نمیکنم. این کار را در شان خودم نمیبینم. میگویم بابا تو بیا به من بگو من برایت اصلا ترانه میسازم. چیزی که به این شکل ساخته شده را تو دستکاری نکن». این تغییرات او را بسیار عصبانی کرده و بارها هم این موضوع را عنوان کرده است. «باباجان خب این ترانه ساخته شده، بسته شده با شعرش. تو چرا در آن دست میاری؟ اگر دوست داری چیزی مثل همین باشد، بیا من برایت میگویم. میدهم خدمتت برو بخوان. موفق هم بشی ولی دست در کاری که انجام شده نیار و آن را خراب نکن. ریتم چیز دیگری میزنی، شعر چیز دیگری میخوانی. این طور که نمیشود».
«یک هنرمند ارزشش همین است؟»
پس از آن درمورد خواستهای که از مسئولان دارد، با اشاره به وضع خانهاش گفت: «اگر مدیر ارشاد است یا هرکس دیگری باید بیاید این جا را از نزدیک ببینند. من هرچقدر توضیح دهم آنها نمیفهمند. بارها توضیح دادهایم گفتهاند باشه میآییم و هیچ خبری نشده. بابا ما در عذابیم. یک هنرمند ارزشش همین است؟ باید در خانهای که درحال خرابشدن روی سرش است، بنشیند؟ یک تیکه از سقف خانه من ریخته است. شانس آوردم روی سرم نریخت. خب خانهای که ۶۰ سال قدمت دارد دیگر بنیه ندارد، قدرت ندارد مثل خودمان داغون شده». از روی صندلی بلند شد، از تنهایی گفت و دوباره از دیدنمان اظهار خوشحالی کرد. «تنهایی نِشتِن چه خاشِن/ بی تو نبودِن نَخاشِن». گفتنیها بسیار بود، اما شهدوستی بیش از این نگفت.